کتاب «به دنبال ماه» منتشر شد | روایتی داستانی از زندگی امام موسی کاظم (ع) ویدئو | طعم مادرانگی برای هشت فرزند معلول در «خانه کوچک کیانوش» نخستین رالی گردشگری بانوان کشور‌های آسیایی برگزار می‌شود گردهمایی بانوان هنرمند هرات و تایباد برای حمایت از کودکان و زنان غزه جزئیات پوشش بیمه‌ای رایگان برای زنان روستایی و عشایر اعلام شد ریشه‌یابی فساد جنسی افسارگسیخته در غرب روایتی از حضور بانوان خادم کنار نوزادان تازه‌متولدشده | اشک‌های شوق مادرانه روی پرچم متبرک حرم مطهر رضوی + عکس و فیلم هشدار پزشکان درباره شیوع یک ویروس سرطان‌زا در بین زوجین سلطه یهود بر صنعت مد «اینفلوئنسر‌های نوجوان» چگونه بر کودکان تاثیر روانی می‌گذارند؟ ارتباط بین شنا در استخر با ابتلا به بیماری‌های مقاربتی زنانی که هورمون‌درمانی می‌شوند، بیشتر در معرض ابتلا به سرطان تخمدان قرار می‌گیرند زن ایده‌آل بلاگرها؛ زنی که بیشتر مصرف می‌کند! پاسخ به پرسش‌های حقوقی بانوان ‌می‌خواهم متفاوت باشم| گفتگو با دختر وزنه بردار مشهدی که پدیده آسیا شد حضرت معصومه‌(س) از شاخص‌های تأثیرگذار بر فرهنگ ما هستند تبلیغات رسانه‌ای در حوزه جوانی جمعیت محدود است ویژه‌برنامه‌های بهزیستی مشهد ویژه دختران برگزار می‌شود جشن بزرگ دختران مهرانه در مشهد برگزار شد یک جامعه شناس: ۳۰ درصد دختران دبیرستانی مدرسه نمی‌روند| رشد شدید تحصیلات عالیه زنان پس از انقلاب مشارکت آستان قدس رضوی در آموزش زیست عفیفانه به خانواده‌ها
سرخط خبرها
روایت زیارت | من دلم برای امام رضا تنگ شده

روایت زیارت | من دلم برای امام رضا تنگ شده

  • کد خبر: ۲۲۳۰۸۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۸
فاطمه دل توی دلش نیست که به قولی که به بچه‌هایش داده عمل کند. همانطور که استکان‌ها را توی سینی می‌گذارد تقویم را نگاهی می‌کند تا از دو روز مرخصی عید فطر بهترین استفاده را ببرد و به قولش هم عمل کرده باشد...

به گزارش شهرآرانیوز، همه چیز از آنجایی شروع شد که مامان فاطمه به شوهرش گفته بود عید که شد به خاطر تولد پسرمان و تعطیلات نوروزی چند روزی مرخصی بگیریم و بیاییم مشهد، اما مدیر همسرش اجازه نداد و گفته بود هفت روز اول سال خیلی سرشان شلوغ است و باید بمانی و ماندنشان در شیراز تا عید فطر هم طول کشید. علی اکبر هر از گاهی سراغ قولی که مامان فاطمه و بابا بهش دادند را می‌گیرد.

فاطمه دل توی دلش نیست که به قولی که به بچه‌هایش داده عمل کند. همانطور که استکان‌ها را توی سینی می‌گذارد تقویم را نگاهی می‌کند تا از دو روز مرخصی عید فطر بهترین استفاده را ببرد و به قولش هم عمل کرده باشد. با سینی چای به سمت‌هال می‌رود. بابا کنار علی اکبر و فاطمه زهرای ۵ ساله نشسته است. فاطمه حسنی هم کمی‌دورتر دارد با عروسک‌هایش بازی می‌کند.

سینی را روی میز می‌گذارد و بی مقدمه می‌گوید: می‌گم! تا قم که راهی نیست، اونجا هم گمونم شهر آبی مثل موج‌های آبی مشهد داره و میشه بچه‌ها رو برد اونجا.

همسرش نگاهی به فاطمه می‌کند و جواب می‌دهد: بذار یه نگاهی بندازم! گوشی‌اش را ورانداز می‌کند و لبخندی به گوشه لبش می‌نشیند. «بعلللله! قم هم یه سرزمین موج‌های آبی داره.»

علی اکبر که هشت سال بیشتر ندارد می‌پرد وسط حرفشان. «مامان! مگه من واسه موج‌های آبی انقده اصرار می‌کنم بریم مشهد؛ من دلم واسه خود امام رضا تنگ شده.»

مامان فاطمه از جمله پسرش قند توی دلش آب می‌شود و توی دلش خدا را شکر می‌کند. لبخند روی لب هر سه نفر می‌نشیند. بیمارستان با ۱۰ روز مرخصی فاطمه موافقت می‌کند. بابا هم که کارش سبک‌تر شده مرخصی می‌گیرد و ۵ نفری راهی مشهد می‌شوند.

پ.نوشت: عکس تزئینی است

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.